گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۴۸ مطلب با موضوع «روزمره» ثبت شده است

روز جهانی کارگر: من یک کارگر فکری هستم!

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۵۲ ب.ظ


    این روزها با هر صدایی می‌ترسم. مثلا اگر مشغول آشپزی باشم و دخترم یا همسرم نزدیک شوند، یا یک دفعه صحبت کنند، فورا واکنش نشان می‌دهم و خیلی می‌ترسم. ترسی همراه با وحشت. دخترم به این نتیجه رسیده که علتش چپ دست بودن است! می‌گوید: "ترس در چپ دست‌ها عادیه." و بعد مثال می‌آورد: "ببین الان مامانجون و من و خودت هر سه خیلی ترسو هستیم." و من سر تکان می‌دهم که عجب! پس اینطور!

    می‌دانم که بخش مهمی از این ترس علاوه بر دلیل ژنتیکی، به خاطر افکار درهم و برهمِ این روزهاست. فکروخیال‌های همیشگی که هیچ وقت هم تمامی ندارند.

    من یک کارگر فکری هستم! همیشه در حال فکر هستم. هزار و یک چیز هست که فکرم را به خودش مشغول می‌کند. فکر در مورد مارجان، سوژه کتابهای دیگر، سوژه‌های وبلاگ، زندگی، جامعه و آینده. خلاصه همیشه فکرم مشغول است. گاهی فکر می‌کنم اگر روزی دچار آلزایمر شوم، تمام سلولهای مغزم دچار شوک خواهند شد! باورشان نمی‌شود که صاحبشان به آنها مرخصی داده باشد!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۲
طاهره مشایخ

این روزها: بعدش چی؟

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ


این اسفند تمامی ندارد.

خوب حالا تمام شود! بعدش چی؟

سال 1395 بیاد. فروردین بیاد. اردیبهشت بیاد. خرداد بیاد.

باز هم که چی؟

که چه شود؟

چشم به هم بگذاریم و ببندیم دوباره اسفند آمده و ما دوست داریم سال 95 را در کنیم. دقیقا همان کارها و خوشحالیها را برای سال 1396 داریم و با بیرحمی و شقاوت پشت میکنیم به سال 1395. باز هم چه فایده!؟

از عمرمان دارد کم میشود.

در "عرض" این سال و سالهای قبلی و بعدی چه کرده ایم و چه میکنیم!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۰
طاهره مشایخ

این روزها

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ


هر سال نزدیک عید، وقت خانه تکانی، به خودم قول می‌دهم که از سال بعد حتما ماهی یک بار خانه را تروتمیز کنم تا دم عید نیاز به این حجم وسیع خانه تکانی نداشته باشد!!!

اما زهی خیال باطل. دوباره همان آش و همان کاسه! دوباره روز از نو و روزی از نو!

چه کسی خانه تکانی را کشف کرد؟!

این روزها یک سر دارم و هزار سودا. یک دستم به مارجان است و دست دیگرم به کارهای تمام نشدنیِ خانه. کتاب "صداهایی از چرنوبیل" هم به نیمه رسیده. این بار در طول خوانش کتاب، نکات و برداشتهایم را توی گوشی ضبط می‌کنم تا سر فرصت روی کاغذ بیاورم.

تجربه کتابخوانی چند سال اخیرم خیلی جالب است. معمولا کتابهایی که می‌خوانم به طور مستقیم از طریق شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام با نویسنده، مترجم و یا ناشرش در ارتباط هستم. تجربه بسیار جذابی است.

به لطف خدا، گروه نهج البلاغه همچنان به کار خودش ادامه می‌دهد. تاکنون 50 خطبه و 30 حکمت مرور کردیم. این هم تجربه بسیار شیرینی است.

شدیدا معتاد به پیاده‌روی شده‌ام. باید روزی حداقل یک ساعت پیاده‌روی کنم. خیلی خسته می‌شوم، سردردهای بدی می‌گیرم. اما از لحاظ روحی به این فعالیت نیاز دارم.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۳
طاهره مشایخ

شما که غریبه نیستید!!!

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ


    دقت کردین این جمله در مراودات و ارتباطات روزمره و کاری چقدر مصرف و کاربرد دارد؟!


    واقعا مرز غریبه و آشنا و محرم و نامحرم کجاست؟!

    چه کسی این معیارها را تعیین می‌کند؟!


    گاهی این جمله را به پدرومادرمان می‌گوییم، گاهی به خواهر و برادر و دخترخاله و دوست صمیمی و ... و گاهی به یک همکار می‌گوییم، گاهی به راننده سرویس، گاهی به بقال سر کوچه و گاهی به همسایه‌ای که فقط با هم در حد سلام علیک ارتباط داریم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۲
طاهره مشایخ

کمی مردم شناسی: توهین کردن!

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ


    آدم باید در چه جایگاهی باشد تا بتواند به دیگران توهین کند؟


   چند وقت پیش شاهد دعوایی بودم که یکی از طرفین داشت به دیگری می‌گفت: «تو در جایگاهی نیستی که به من توهین کنی؟»


   توهین کردن جایگاه نمی‌خواهد، فقط کمی جسارت و پررویی و بی‌ادبی می‌خواهد. در لحظه توهین، باید آینده نگری آدم هم صفر شود تا بتواند قشنگ و حسابی به طرف مقابلش توهین کند. می‌گویم آینده نگری، منظورم این است که شخص توهین کننده چشمهایش را می‌بندد و بدون توجه به اینکه در آینده می‌خواهد دوباره چشم تو چشم طرف مقابلش شود به او توهین می‌کند!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۷
طاهره مشایخ

نقش چای در ارتباطات!

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ


یک سینی چایِ لبدوزِ لب‌سوزِ لبریزِ تازه دمِ محلی

که عطرش هوش از سر ببرد

بردار و بیا روبرویم بنشین

و باب گفتگو را آغاز کن

چای بهانه خوبی است برای من و تو

تا زل بزنیم به چشمان هم

 

اگر برای سخن گفتن تکلف داری

از چشمانت حرفها را می‌خوانم

واژه‌ها جلوی چشمانم رژه می‌روند

فقط چشمانت را باز بگذار


پ. ن: موسیقی زمینه هم "افسار" محسن چاووشی باشد. دیگر چه می‌خواهی!؟


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۵۱
طاهره مشایخ

داستان یک زن

شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ


    حتما باید رژیم داشته باشین و شکمو هم باشین تا بفهمین وقتی آدم ناراحت میشه و بلافاصله پشت بندش میره سر یخچال یعنی چی!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۲
طاهره مشایخ

این روزها

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ


این روزها سفت و سخت مشغولِ زندگی هستم.


تصحیح اوراق دانشجویان

امتحانات دخترم Reading a Book

کار زیاد همسرم  Computer

کارهای تمام نشدنی خانه 

سر به سر گذاشتن با بازیگرها و نابازیگرها، تماشاگران و تماشاگرنماهای میدانِ زندگی  

و به سامان رساندن مارجان Computer

 

نوشتن مارجان تمام شده. اما دچار وسواس شدم. البته این وسواس خوب است. تمام روز در حال نوشتن و بازخوانی و بازنویسی و ویرایش مارجان هستم. دست و گردنم حسابی درد گرفته. اما کار باید تمام شود. فکر می‌کنم یک ماه دیگر تمام شود.

در این میان کتاب هم می‌خوانم: عقاید یک دلقک، دختر شینا و شارون و مادرشوهرم. Reading a Book

 

خیلی خسته‌ام. شدیدا نیازمند سفر هستم. 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۸
طاهره مشایخ

قفس تنگه...

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ


خدایا

خداوندا

دلم تنگه

نگاهم کن

منم هستم

صدایم کن

دلم تنگه

قفس تنگه

رهایم کن


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۰
طاهره مشایخ

تجارب مشترک مادری-دختری

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ


    حتما همه دنیای مجازی مطلع هستند که من یک دختر 15 ساله دارم. من و این دخترک، داستان‌های زیادی با هم داریم. دعواها، آشتی‌ها، قهرها و خلاصه کلی ماجرا داریم.

    روزهای پنجشنبه اوج این مادری و دختری‌هاست. چون غزاله تعطیل است و در جوار من!


     من و غزاله حرف‌های مشترک زیادی داریم. مثلا زمان‌هایی که می‌روم دم مدرسه دنبالش، همین چند دقیقه می‌شود یک تجربه مشترک. بعد همین لحظات شیرین را بارها و بارها برای هم تعریف می‌کنیم. گاهی این اتفاقات فقط برای خودمان جالب و خنده‌دار است و ممکن است حتی برای پدر غزاله هم جالب نباشد. هر کدامِ این اتفاقات برای خودش کد و رمز دارد. مثلا کد دیروز "سلام مرادی" است. یا مثلا کد "ریموتو بزن"، یا "این عزیز نازنین". این کد و رمزها فقط برای من و غزاله قابل درک است. ما با هر کدام از این کدها کلی خندیدیم و روزگار گذراندیم.

    از دیگر حرفهای مشترک من و دخترم، رستوران امیر و ماجراهای آن است. می‌توانیم ساعت‌ها بنشینیم و از رستوران امیر برای هم حرف بزنیم.

    مقوله هنر هم از دیگر مشترکات ماست. فیلم، سریال، هنرپیشه، خواننده، آهنگ و کنسرت‌ها و حتی فضای مجازی و اتفاقاتش هم برای هر دویمان جالب است. اگرچه سلیقه متفاوتی داریم. اما می‌توانیم در موردش با هم حرف بزنیم. فوقش اولِ مذاکره، وسط یا آخرش دعوایمان می‌شود. این هم بخش هیجان‌انگیز ماجراست که بعدش آشتی در پیش دارد!

   

    مقوله کتاب، یکی از مهجورترین نقاط مشترک من و دخترم هست. این همه سال نتوانستم در این مورد با او به تفاهم و اشتراک برسم. دخترم خیلی اهل کتاب نیست. تنها نقطه اشتراک من و او، خلاصه می‌شود در کتاب "پنجشنبه فیروزه‌ای". اسم شخصیت اصلی داستان "غزاله" است. به همین خاطر تحریکش کردم که کتاب را بخواند. الهی شکر کتاب برایش جالب بود و به قول خودش بیش از پنج بار دوره‌ش کرده! بعد از این کتاب "لبخند مسیح" و "هدیه ولنتاین" را خواند. خلاصه با سیاست و تدبیر زیرکانه‌ی مادری توانستم نقطه مشترک دیگری با دخترم به دست بیاورم. بعد از خواندن آثار خانم سارا عرفانی، ما می‌توانیم در موردش با هم صحبت کنیم.

 

    استاد داریوش فرضی هم از دیگر مشترکات من و غزاله است. آقای فرضی استاد ادبیات معاصر دوره لیسانس من بودند. از آن اساتید تاثیرگذار و باسواد. من نویسندگان ایرانی و معاصر را از کلاس درس ایشان شناختم. بعد از سالها، هنوز کلاس و درس ایشان در ذهنم مانده. حالا ایشان دبیر ادبیات دخترم هستند. دخترم همیشه از ایشان تعریف می‌کند. امروز کلی با هم در مورد استاد فرضی صحبت کردیم.

 

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

 

     پ.ن: با توجه به تجارب مثبت و منفی دیگران و اطرافیان به این نتیجه رسیدم که والدین باید بگردند و ببینند در چه موضوعاتی با فرزندانشان اشتراک دارند. اگر نقاط مشترکی پیدا نشد، نقاط مشترک ایجاد کنند، بسازند. بعد در مورد این نقاط مشترک با هم گفتگو کنند. گفتگو چیزی است که در جامعه فعلی مهجور واقع شده. آنقدر با هم گفتگو نکردیم که اکثریت‌مان حتی آداب و شرایط و اصول اولیه گفتگو را هم بلد نیستیم. شاهدش گفتگوها و بی اخلاقیهای مکرر در شبکه های اجتماعی است.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۵
طاهره مشایخ