نمایشگاه کتاب از نگاه من
نمایشگاه کتاب را اینچنین برای خودم تصور میکنم:
در یک غرفه در حال قدم زدن هستم. کتابها هر کدام صاف و مرتب در جای خود، در قفسهها ایستادهاند: آماده برای من و شما، لقمههایی حاضر و آماده برای ذهن من و شما؛ هر کدام از این کتابها پر از کلمات و اندیشه هستند؛ اندیشههایی که یک نفر دیگر در جای دیگری از کرهی خاکی برای من و شما حاضر و آماده کرده است. سفره را پهن کرده، بسم الله. بفرمایین لقمهای نوش کنیم. گوارای وجودمان. انشاءالله خوبش جذب ذهنمان شود و بدش اصلا جذب نشود. کتاب متوسط هم باید باشد، تا کتابهای خوب خود را نشان دهند.
من چرخهی کتاب را اینگونه میبینم:
کشاورز نازنین گندم میکارد، هوا و آب و خاک دست به دست هم میدهند، گندم گل میکند، آسیابان گندم را آرد میکند، نانوا نان میپزد، آب و خاک و هوا، همه پاک بودند، پس این نان هم باید حلال باشد. اندیشمندی نان را میخورد، اندیشهاش شکوفا میشود. شکوفاییاش در کاغذ تجلی مییابد. اکنون در دست من و جلوی چشمان من قرار دارد. کتاب را دوست دارم. دوست روزهای تنهایی من. دوست بیریای من. سنگ صبور من.
به بلاگ بیان خوش اومدید. آن وبلاگ نامه ای برای تو هم مال شماست؟
یاحق