گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس

هر آنچه مربوط به زندگی است

گزارش یک زبانشناس
پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشانه‌ها» ثبت شده است

داستان یک زن

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ب.ظ


ایکاش مجالی بود برای نوشتن "داستان یک زن".

از همان زنها که هر کدام یکی را دوروبر داریم. داستان یک زن.

فقط باید با چشمِ دل پیدایش کنیم.

داستانش خودش نوشته میشود، خودبه خود. واژه به واژه.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۱۶
طاهره مشایخ

داستان یک زن: بغض

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ


   اول صدایش پشت تلفن می‌لرزد. بعد کم کم کلماتش مبهم می‌شود. می‌فهمم دارد گریه می‌کند. کسی که هیچگاه گریه‌اش را نه به چشم دیده‌ام و نه گوشهایم عادت به شنیدنش دارد، پشت تلفن دارد گریه می‌کند. بغضش ترکیده. بالاخره بغضش ترکید.


   و من لعنت می‌فرستم بر فاصله‌ها.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۳۸
طاهره مشایخ

شرحِ شرحِ دل...

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ب.ظ

نیامدی

دلم خون شد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۲:۰۲
طاهره مشایخ

شرحِ دل

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ب.ظ


دل من رنگِ خون می‌شود

اگر تو نیایی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۵
طاهره مشایخ

این روزها

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ق.ظ


شاید بعدها(ان‌شاءالله تا قبل از نوروز) وقتی مارجان، کتاب شد و توی دستانم گرفتمش و سطر سطرش را خواندم، باورم نشود که مارجان را در چه حالی ویرایش کردم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۷:۱۶
طاهره مشایخ

دلم نگاه تو را میخواهد

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

    اگر می خواهی از حالم بپرسی

    بپرس

    اما از دلم نپرس

    چون دلم خون است

    خون


    دلم

    نگاه تو را می خواهد



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۴:۱۴
طاهره مشایخ

رقص پروانه‌ها

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ب.ظ


    امروز وسط یک عالمه شلوغیِ شهر، میان آن همه رهگذر و ماشین، من مفتخر به تماشای رقص دو تا پروانه شدم. دو تا پروانه‌ی یک‌شکل و رنگارنگ که البته سبز، رنگِ غالبشان بود. یکی از پروانه‌ها روی زمین نشسته بود و دیگری دورش می‌چرخید و می‌رقصید و بالا و پایین می‌رفت. انگار راهشان را گم کرده بودند. انگار پروانه‌ای که روی سنگفرش خیابان نشسته بود در حال قهر بود و دیگری داشت منتش را می‌کشید. صحنه‌ی فوق‌العاده‌ای بود. حس می‌کردم خدا دارد مرا می‌بیند. به گمانم پروردگار این پروانه‌ها را سر راهم قرار داده بود. مطمئن شدم این دو پروانه نشانه هستند. باورم شد خدای من حواسش به من هست. همیشه حواسش به همه بندگانش هست.

    چند دقیقه‌ای ایستادم و آنها را نگاه کردم. کمی جلوتر چند نفری از دکه‌داران بازارچه میوه، میخکوبِ منِ میخکوب شده بودند. به خیالشان من چه دل خوشی دارم که ایستادم و پرواز پروانه را تماشا می‌کنم!

رهگذران بی‌خیال رد می‌شدند. چند نفری پروانه‌ها را در مسیر نگاهشان می‌دیدند و حتی برنمی‌گشتند تا بیشتر ببینند. مگر در طول عمرشان چند بار دیگر چنین اتفاقی رخ خواهد داد که دو تا پروانه یکسان وسط این همه شلوغی سر راهشان قرار می‌گیرد؟

    دوست داشتم فریاد بزنم و همه را از وجود این دو پروانه آگاه کنم: بیایید ببینید و مثل من انرژی بگیرید.

پروانه‌ها خیلی شبیه بودند. نمی‌دانم مادر و دختر بودند، خواهر بودند، دخترخاله بودند، شاید هم زن و شوهر بودند که این طور دور هم می‌چرخیدند! حتما شنیده‌اید که مادر به دختر می‌گوید: دورت بگردم!


         خدایا شکرت که هنوز آنقدر احساس دارم که زیبایی پروانه‌هایت چشمم را می‌گیرد.


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۹
طاهره مشایخ

گاهی از زمین و زمان می‌بارد؛ اما خدا را شکر

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ق.ظ


   این روزها کم می‌نویسم. بیشتر در حال خواندن و مطالعه هستم. حافظه‌ی گوشیم پر از ذرات صدایم شده. گاهی واژه‌ها مثل سیلاب روان می‌شوند و من چاره‌ای جز ضبط صدا ندارم. تنها صداست که می‌ماند.

   در حال حاضر لپ‌تاپ و تبلت و موبایل همه بسیج شده‌اند تا دلنوشته‌های مرا ثبت کنند. وای به روزی که موبایلم گم شود یا لپ‌تاپ هنگ کند یا تبلتم قاطی کند. آن وقت است که من هم قاطی خواهم کرد.


    روزهای غریبی است این روزها. از زمین و زمان می‌بارد. در هیچ دوره از عمرم اینطور دچار فکر و خیال نبودم؛ اما خدا را شکر. خالق من اگر درد و فکر و خیال می‌دهد، خودش هم به مخلوقش صبر و طاقت می‌دهد.

    طبق معمول در ناحیه گردن و انگشتان دستم دردهای عجیب و غریبی دارم. با این دردها روزی چند بار استراحت مطلق می‌شوم. اما من سعی می‌کنم این دردها را دوست داشته باشم. چون با وجودشان روزی هزار بار یاد خدا می‌افتم و خدا را شکر می‌کنم.


     برای مطالعه و روخوانی نهج البلاغه گروهی در تلگرام درست کردم. البته فعال گروه خودم هستم. اما چون نیت کردم که نهج البلاغه را در یک سال روخوانی کنم، این گروه را حتی فقط با یک نفر هم ادامه خواهم داد.

     در گروه دیگری با مدیریت یکی از دوستان وبلاگی مشغول مطالعه کتب استاد مطهری هستیم. فعلا کتاب حماسه حسینی را می‌خوانیم. همیشه آرزوی شرکت در گروه‌های کتابخوانی را داشتم. حالا این آرزو، هر چند به صورت مجازی، در حال تحقق است.

 

پ.ن: امروز مهمان دارم. خواهرزاده همسرم. خیلی خوشحالم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۸
طاهره مشایخ

اَللّهُمّ اِنّی ارغَبُ اِلیک

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۶ ب.ظ


  عید قربان قربانی گرفت

     عید قربان قربانی گرفت؛ آن هم چه قربانی‌هایی، همه حاجی، حاجی‌های واقعی، حاجی‌هایی که اول خودشان قربانی کرده بودند و بعد خودشان قربانی شدند.

 

    امروز وقتی داشتم به عید قربان و حضرت ابراهیم فکر می‌کردم به یک نکته مهم رسیدم. خداوند با داستان ابراهیم(ع) بخشی از محبت پدرومادر را برای جهانیان نشان داده است. پدرومادر به فرزندان خود محبت می‌کنند، عشق می‌ورزند؛ فرزند می‌شود پاره‌ی تن پدرومادر.

    و حضرت ابراهیم برای اینکه بندگیش را به اثبات برساند از فرزندش گذشت. ابراهیم با اطاعت از فرمان خداوند محبت پدری-پسری را قربانی کرد. از فرزندش گذشت تا به معبودش برسد.

    البته حضرت ابراهیم باز هم بندگیش را نسبت به خدایش نشان داده: آنجا که به استقبال آتش نمرودیان رفت.

    مادر حضرت موسی(ع) هم کم از ابراهیم ندارد. او نیز بندگیش را نشان داده: آنگاه که به فرمان خداوند فرزندش را در رودخانه رها کرد.

    و نیز حضرت مریم(ع) هم بندگی کرد. آنگاه که حضرت عیسی(ع) را به دنیا آورد.

و همچنین ....

    خدایا، لذت بندگی را به من عطا کن. دوست دارم بنده شوم؛ بنده‌ی تو. بنده‌ی تو که پروردگار منی. خالق منی.

دوست دارم بنده‌ی تو شوم. مثل ابراهیم، مثل موسی، مثل نوح، مثل عیسی، مثل محمد(ص)

خدایا تو از رگ گردن به من نزدیک‌تری. می‌خواهم بنده‌ی تو شوم.


اَللّهُمّ اِنّی ارغَبُ اِلیک

خدایا من مشتاق تو هستم

 

پ.ن: قسمتی از دعای عرفه که دیروز بدجور به دلم نشست.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۶
طاهره مشایخ

گوسفند قربانیِ آدمیزاد شد

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ب.ظ


      تا به حال دقت کردین به هوا و آسمانِ فصل بهار؟ اولِ صبح هوا آفتابیه، نزدیک ظهر یک دفعه رعدوبرق می‌زنه و آسمان تیره می‌شه و باران میاد؛ بعد یک دفعه آفتابی می‌شه و رنگین کمون می‌زنه!

عصر که می‌شه دوباره هوا می‌گیره و یه بارون رگباری تند و تیز می‌زنه! بعد هم ریز ریز می‌باره.

آسمان دل من امروز همچین وضعیتی داشت.

     البته من از اول پاییز و اول ماه مهر انتظار بیشتری داشتم. ایکاش با ما مهربان‌تر بود. خیلی وقت بود انتظار پاییز و مهر ماه را می‌کشیدم. اما امروز درست وسط دعای عرفه خورد توی ذوقم. نکند برای فردا که عید قربان است قربانی در راه باشد!؟

      بچه که بودم همیشه از عید قربان می‌ترسیدم. از این هراس داشتم که نکند امسال فرزندان باید قربانی شوند. کم کم مطمئن شدم که خطر از بیخ گوش فرزند آدمیزاد به خیری گذشته و گوسفند بیچاره قربانیِ آدمیزاد شده است.

 

خدا آخر و عاقبت همه ما را به خیر کند. ان‌شاءالله


عید قربان مبارک


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۸
طاهره مشایخ